Quantcast
Channel: جایی برای گفتن دلتنگیها
Viewing all 217 articles
Browse latest View live

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۲)

$
0
0

سلام

۱. دو شب پیش از روزی که قرار بود دنیا آخر بشه شیفت بودم که یه خانمو با حمله عصبی آوردند. گفتم: توی خونه ناراحتی داشتین؟ گفت: داشتم فکر میکردم اگه دنیا آخر بشه چی به سر بچه هام میاد؟!

۲. خانمه گفت: سرما خوردم. بعد از یه معاینه کامل میخواستم براش نسخه بنویسم که گفت: من همه نوع دارو دارم. گفتم: پس اومدین برای چی؟ گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسی!

۳. نسخه مرده رو توی دفترچه اش نوشتم و دادم دستش. وقتی داشت از در مطب میرفت بیرون برگشت و گفت: میگم توی برگه های زیریش که ننوشتی؟!

۴. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم. به مادرش گفتم: چند سالشه؟ همراهشون رو کرد به مادر بچه که ساکت سر جاش ایستاده بود و گفت: به کوتریموکسازول حساسیت داره؟ مادرش هم گفت: نه نداره! و بعد هردوشون ایستادند و به من خیره شدند!

۵. دفترچه یه دختر ۲۰ ساله رو باز کردم و گفتم: مشکلتون چیه؟ مادرش گفت: چند روزه که «جیشش» میسوزه میخواستم براش یه آزمایش مدفوع (!) بنویسی!

۶. خانمه توی اواخر بارداریش پرسید: اگه دکتر گفته باشه میتونی طبیعی زایمان کنی و من سزارین کنم اشکالی داره؟!

۷. چندتا پسر حدود ۲۰ ساله زیر بغل یکی از دوستانشونو گرفته بودند و آوردند توی درمونگاه. گفتم: چی شده؟ یکیشون گفت: رگ دستشو زده. گفتم: ببرینش توی اتاق تزریقات من هم الان میام. رفتم توی اتاق تزریقات که دیدم بهیارمون هم رفت بالای سرش و گفت: بگذار زخمتو ببینم تاندونی چیزی آسیب ندیده باشه. سر بهیارمون که رفت جلو پسره یه سیلی محکم زد توی گوشش و گفت: من میخوام بمیرم تو نگران تاندونمی؟!

۸. پیرزنه گفت: سرگیجه دارم. نمیدونستم فشارم بالا رفته یا پائین اومده برای همین توی خونه یه لیوان آب قند خوردم و یه لیوان آبلیمو و اومدم!

۹. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: این بچه الان یک ساله که هر ده دقیقه یه سرفه خلط دار می کنه!

۱۰. خانمه با لباسهای به شدت کهنه و رنگ و رو رفته بچه سه چهارساله شو آورده بود. لباس های بچه هم به شدت کثیف و کهنه بود. اما نکته جالب توجه مارک کهنه، کثیف، و پاره پوره لباس بچه بود که همچنان به بند خودش به لباس بچه چسبیده بود!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و داشت بیماری شو توضیح می داد که بچه آروم گفت: بگو امتحان عربی هم داشته و نخونده!

۱۲. مرده پسرشو با دل درد آورده بود و می گفت: فکر کنم چون بعد از غذا خوابید غذاش هضم نشد!


به زودی

$
0
0

سلام

الان رفتم نگاه کردم دیدم تقریبا یه برگ سرنسخه رو دوطرفشو با خاطرات (از نظر خودم) جالب پر کردم اون هم با خط ریز.

میخواستم چندتاشونو بنویسم که یادم افتاد الان گناهیه و بعید نیست فریاد وااسلامای بعضی ها بلند بشه.

پس میگذاریمش برای بعد از تعطیلات.

وای راستی یکشنبه هم که شیفتم!

پس یا دوشنبه یا شنبه شب.

فعلا

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۳)

$
0
0

سلام

۱. پسره گفت: نمیدونم چرا وقتی استفراغ می کنم توی دلم خالی میشه؟!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: گلوش درد میکنه. بچه گفت: نخیر مگه نمی بینی من دارم حرف میزنم؟!

۳. یه خانم باردار جواب آزمایش GCT شو آورده بود که 150 بود. بهش گفتم: قندتون یه مقدار بالاست. گفت: پس به من که گفتند تا 140 خوبه که!

۴. پیرمرده گفت:این کپسول ها رو چطور بخورم؟ گفتم: هر هشت ساعت. گفت: میشه روزی یکی دیگه؟!

۵. داشتم مریض می دیدم که دیدم از بیرون سروصدا میاد. مریضو که دیدم رفتم بیرون و گفتم: چه خبر بود؟ گفتند: یکی اومده بود آمبولانسو بفرستیم در خونه اش بچه شو بیاره ما هم گفتیم حق نداریم آمبولانسو بفرستیم در خونه. نیم ساعت بعد دیدم یه نفر دویده توی درمونگاه و دنبال دکتر میگرده. گفتم: بفرمائین. گفت: پسرم تشنج کرده. گفتم: خوب بیارینش تو. گفت: نه خودم می برمش بیمارستان. فقط میخواستم بدونین اومدم اینجا بهم آمبولانس ندادن. بعد سوار ماشینش شد و با مریضش رفت!

۶. خانمه گفت: از دیروز هربار که می رم دستشوئی یه بار اسهال دارم یه بار یبوست!

۷. یه بچه رو با ضایعات پوستی شبیه آبله مرغان آوردند. به مادرش گفتم: تا حالا آبله نگرفته بود؟ گفت: نه ولی پارسال داداشش گرفته بود!

۸. خانمه گفت: گوشم درد میکنه. گفتم: هردوشون؟ گفت: تا حالا دقت نکردم!

۹. مرده بچه شو آورده بود و گفت: چند روزه که حالش شُله!

۱۰. مرده گفت: راسته که میگن برای اینکه زیاد سرما نخورم میتونم آمپول کزاز بزنم؟!

۱۱. خانمه بچه شو با درد دندون آورده بود. به بچه گفتم: مگه مسواک نمی زنی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: آخه هروقت مسواک می زنم آب می ریزه به آستینم!

۱۲. مرده با سرماخوردگی اومده بود و گفت: من توی شهر .... درست چسبیده به دیوار درمونگاه شبانه روزی زندگی می کنم. اما هربار مریض می شم میام اینجا چون به این درمونگاه اعتقاد پیدا کردم!

پ.ن۱: قراره به زودی دو بخش از شهرستان ما به عنوان دو شهرستان مجزا اعلام بشن. اما مسئله اینه که روستائی که درمونگاه اون پست سازمانی من محسوب میشه (البته من توی اون درمونگاه کار نمی کنم) جزء یکی از این دو شهرستان جدیده و قانونا باید برم توی شبکه اون شهرستان! فعلا درخواست تغییر پست دادم ولی هنوز اجازه تغییر پست از طرف مرکز بهداشت استان داده نشده. تا ببینیم چی میشه.

پ.ن۲: عماد میخواست یه چیزی براش بخریم اما ما براش نخریدیم. وقتی برگشتیم خونه بهم میگه: همین کارهارو می کنین که آدم از دستتون عذاب وجدان میگیره دیگه! (اینهم عکس عماد با ماسکی که این روزها مورد علاقه شه)

پ.ن۳: اینهم یه عکس جدید از عسل. ببینم می فهمین چشمهاش چه رنگیه؟

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۴)

$
0
0

سلام

۱. هرچقدر به یه دختر چهار پنج ساله گفتم دهنتو باز کن ببینم فایده نداشت. چند لحظه مکث کردم و بعد یکدفعه گفتم: یه وقت دهنتو باز نکنیا! یکدفعه دهنش به طور کامل باز شد!

۲. به خانمه گفتم: بچه تون تا حالا آمپول زده براش بنویسم؟ بچه گفت: من آمپول نمی زنم میدونی چرا؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه سر سوزنش تیزه!

۳. پیرمرده گفت: داروهائی که الان برام نوشتین از داروخونه گرفتم. بی زحمت ببینین درستند؟ نسخه شو نگاه کردم و گفتم: داروهاتون درسته اما از این قرص یه بسته بهتون کم داده. دست مشت کرده شو باز کرد و بسته قرصو از توش درآورد و گفت: آفرین!!

۴. خانمه شرح کامل مریضیشو داد و گفت: یه بچه شیرخوار هم دارم. موقع نوشتن نسخه گفتم: راستی گفتین بچه هم شیر می دین. گفت: نه شیرخشک می خوره!

۵. برای یه دختر شش هفت ساله نسخه نوشتم. گفت: برام آمپول هم نوشتین؟ گفتم: نه لازم نیست. پدرش گفت: بیزحمت حداقل یه آمپول تقویتی براش بنویسین وگرنه امشب ولمون نمی کنه!!

۶. به یه پسر هشت ساله گفتم: کجات درد می کنه؟ گفت: همون جائی از گلو که آدمو باهاش خفه می کنن!

۷. یه خانم باردار جواب آزمایشاتشو آورد. بهش گفتم: باید دارو بخورین. گفت: پس برم دفترچه امو بیارم. وقتی برگشت گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: نه فقط از وقتی رفتم و دفترچه رو آوردم پام هم درد گرفته!

۸. به خانمه گفتم: آمپول براتون بنویسم؟ گفت: اگه میخواین خوب بشم بنویسین!

۹. به مرده گفتم: دکتر بهتون گفت قرص قندتونو قطع کنین یا خودتون خودسرانه قطع کردین؟ گفت: این دیگه تشخیصش با منه!

۱۰. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: راستی شاید حامله هم باشم. گفتم: جلوگیری نمیکردین؟ گفت: من فقط ماه اول ازدواجم جلوگیری کردم!

۱۱. به مرده گفتم: بچه تون دیگه هیچ ناراحتی نداشت؟ گفت: نه فقط شب ادراری داره که اون هم ارثیه!

۱۲. مرده ازم پرسید: توی چکاپ آزمایش تیروئیدو باید هر چندبار نوشت؟! (قبول دارم که از نظر کتابی میتونه حرف درستی باشه اما نه اینجا که مردم تقریبا هرماه میخوان آزمایش بدن)

۱۳. خانمه بچه چند ماهه شو آورده بود و گفت: بهش شربت گریپ فروت هم دادیم اما آروم نشد!

پ.ن۱: یکی از پرسنل درمونگاه ازم پرسید: راستی اسم دخترتونو چی گذاشتین؟ تا اومدم جواب بدم یکی از خانم های همکار گفت: یه چیزیه که توی سفره صبحونه هم هست. مرده یه کم فکر کرد و گفت: نفهمیدم. خانمه گفت: خیلی هم شیرینه! مرده باز فکر کرد و بعد گفت: آخه مربا که اسم نمیشه، آهان فهمیدم اسمشو گذاشتین مرحبا! خوب مبارکه!!

پ.ن۲: چندوقت پیش یکدفعه به ذهنم رسید که این همه واحد توی این آپارتمان هست خوب تا حالا ندیدیم که کسی کلیدشو توی در جابگذاره! از اون روز ظرف سه هفته چهاربار دیدم که یکی کلیدش توی در مونده و زنگشونو زدم تا بیان و کلیدو بردارن! نمیدونم چرا وقتی میریم توی فکر که پولدار شدیم و از این حرفا از این خبرا نیست!

پ.ن۳: وقتی اوائل امسال امتحان تخصص دادم تصمیم جدی داشتم که برم آموزش زبان تا دست کم یه کار مفید توی زندگیم کرده باشم، اما با اومدن عسل و خریدن خونه که مجبورم کرد ماهی چند شیفت اضافه تر بایستم. درنهایت تصمیم گرفتم از سی دی های آموزش زبان استفاده کنم. به نظر شما کدومشون بهتره؟ (منظورم نوع سی دیه)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۵)

$
0
0

سلام

۱. به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که دوربینم نزدیک بینه!

۲. یکی از اقوام زمین خورده بود و از من خواست همراهش برم پیش یکی از متخصصین ارتوپدی که توی دانشگاه یک سال جلوتر از ما بود. وقتی توی اتاق انتظار نشسته بودیم یه نفر عکسشو آورد که به دکتر نشون بده. همون جا پشت در عکسو از پاکت آورد بیرون و یه نگاه بهش کرد و به دوستش گفت: نگاه کن. آدم یاد انسان های اولیه می افته!

۳. به خانمه گفتم: سردردتون از سینوس هاتونه. گفت: وا! من که سن و سالی ندارم!

۴. نسخه پیرزنه رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: اگه زن بودی بهت می گفتم که چه مشکلی دارم!

۵. برای یه پیرزن حدودا نود ساله دارو مینوشتم. خانم همراهش گفت: تورو خدا فقط براش دگزا ننویسین. گفتم: چرا؟ گفت: آخه پوکی استخون میاره!

۶. به مرده گفتم: سرفه هم دارین؟ گفت: نه دروغ واجب نیست!

۷. به مرده گفتم: اگه میخواین این زخمو بخیه نزنین باید خیلی مواظب باشین که عفونت نکنه. میتونین مراقبش باشین؟ گفت: آره میگذارمش تو یخچال!

۸. خانمه گفت: اگه میشه برام کپسول 250 بنویس دوتا دوتا بخورم بهتر از کپسول 500 جواب میده!

۹. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که اصلا نمی فهمم آب بینیم داره میاد پائین!

۱۰. خانمه گفت: بهم گفتند وزن بچه ام و دور سرش خیلی بالا رفته یعنی وزنش به خاطر آب دور سر بچه مه؟!

۱۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا مدتیه که روی پام زخم شده و خوب نمیشه. گفتم: میتونم ببینم؟ گفت: نه شوهرم دوست نداره من زخم پامو به کسی نشون بدم!

۱۲. نسخه مرده را که نوشتم گفت: بی زحمت برام یه آمپول تگزاس هم بنویسین (ترجمه: دگزا)!

۱۳. به پسره گفتم: آمپول می زنین؟ گفت: نه زیاد!

۱۴. خانمه گفت: چند روزه که گوشم درد میکنه. شما اونقدر اطلاعات دارین که توی گوشمو ببینین؟!

۱۵. خانمه گفت: از امروز صبح دارم کهیر میزنم. گفتم: این دفترچه که مال شما نیست. گفت: آره از بس هول کردم دفترچه رو اشتباهی آوردم!

پ.ن۱: این بار کمی بیشتر از دفعات قبل نوشتم چون میخواستم سرنسخه قبلی که روش این خاطراتو نوشته بودم تموم بشه و برای یکی دو موضوع یه برگ کاغذ به این سنگینیو (!) دنبال خودم نکشونم. البته کاغذ جدید هم همین حالا درحال پرشدنه!

پ.ن۲: دوستان قدیمی تر مجازی احتمالا «محمود» رو یادشون هست. همون همکلاسی من توی دانشکده که بعدها پزشک تیم ملی کوهنوردی شد و از چند سال پیش در کانادا زندگی میکنه. (ماجراشو توی یکی از پست هائی نوشته بودم که به لطف بعضی از دوستان مجبور شدم حذفشون کنم) چند روز پیش محمود برام ایمیل زد که اومده ایران و میخواد بیاد خونه مون. قرار بود در همین لحظه محمود اینجا باشه اما متاسفانه دیروز برای پدرش اتفاقی افتاد که مجبور شد ایشونو توی یکی از بیمارستان های اصفهان بستری کنه. جالب اینکه دیشب بهم زنگ زد و پرسید: اینجا برای عفونت زخم هنوز سفالکسین میدن؟!

پ.ن۳: چند روز پیش عماد کامپیوترو روشن کرده و میگه: امروز میخوام یه آهنگ قدیمیو گوش بدم. یه مقدار توی کامپیوتر گشت و بعد صدای آهنگ بلند شد و بعد هم صدای شعر ترانه: خوشگل خانوم .... ابرو کمون ....!

اما فکر میکنین آخرین ترانه ای که توجه ایشونو به خودش جلب کرده کدومه؟

تصور کن از سیاوش قم.یشی! اگه بدونین گاهی با چه حرارتی فریاد میزنه: نه بمب هسته ای داره نه «بمبم کم» نه خمپاره! هرچقدر هم بهش میگیم باباجان اون بمب افکنه نه بمبم کم قبول نمی کنه!

سرطان

$
0
0

سلام

من سرطان ندارم (البته تا جائی که می دونم) و هیچکدوم از اعضاء خانواده و فامیل هم همچنین.

درواقع این پست اول قرار بود یه پی نوشت درپایان پست قبلی من باشه اما دلم نیومد! این بود کم به عنوان یه پست کامل ازش استفاده کنم. اگه منتظر یه پست خنده دار دیگه بودین شرمنده.

یک شب پیش از شبی بود که پست قبلو نوشتم. توی تلویزیون با جناب آقای دکتر ا.کبری رئیس مرکز تحقیقات سرطان کشور مصاحبه کردند و یه خبرنگار ازشون پرسید: چرا قیمت داروهای شیمی درمانی این قدر گرون شده؟

و ایشون فرمودند: مشکلو شما رسانه ها درست میکنین (نقل به مضمون) وقتی میگین این داروها میتونن باعث بهبود سرطان بشن. و همین باعث میشه که یه فرد سرطانی کلی پول خرج کنه و حتی من شنیده ام که خونه شو یه نفر فروخته تا بتونه شیمی درمانی بشه و درنهایت هم بهبود پیدا نکرده!

راستش چند ماه پیش وقتی توی یکی از نشریات پزشکی خوندم که ایشون فرموده اند: تحقیقات ما نشون داده بیمارانی که شیمی درمانی شده اند دچار سرطان های سخت تری نسبت به بیمارانی بوده اند که شیمی درمانی نشده اند (!) باور نکردم چنین فردی با چنین مقامی چنین حرفی زده باشه! نمیدونم ایشون این نکته بدیهیو فراموش کرده اند که معمولا بیماری سخت تر نیاز به درمان سخت تر هم داره یا تب ترغیب مردم به طب سنتی و داروهای گیاهی باعث شده ایشون هم چنین حرفی بزنند؟ خدائیش من که نفهمیدم وقتی میگن  هر پنج سال حدود نیمی از کتاب های پزشکی به دلیل کشفیات جدید تغییر می کنه دلیل اصرار بر استفاده از کتاب های طب قدیم که چند صد سال پیش نوشته شده اند به جای طب جدید چیه؟

جناب دکتر ا.کبری عزیز!

امیدوارم خودتون یا هیچکدوم از اعضای خانواده تون هیچوقت دچار سرطان نشین. اما شما باید قانونا بیماران دچار سرطانو دیده باشین. بیماران رنجوری که روز به روز بیشتر امیدشونو از دست میدن و طبیعیه که هم خودشون و هم (در بیشتر موارد) خانواده شون از هر روشی که به ذهنشون می رسه برای درمان استفاده کنند حتی اگه بدونن حتما باعث بهبود نمیشه.

حتی اسم سرطان هم به اندازه کافی اونقدر برای اکثر مردم ترسناک هست که برای رهائی از اون مثل غریقی که به هر خس و خاشا.کی چنگ میزنه از هر درمانی که بهش پیشنهاد میشه استقبال میکنه بخصوص اگه روشهایی باشه که سالهاست در جهان استفاده میشه و امتحانشو پس داده.

خوشبختانه خانواده و فامیل ما زیاد بیمار دچار سرطان نداشته. آخرین بیمار سرطانی که به یادم میاد عموم بود که خوشبختانه سالهاست به طور کامل درمان شده و پیش از اون و درزمانی که من دانش آموز دبستان بودم نامادری عمو و پدرم که دچار سرطان مری شد و کم کم قدرت تغذیه دهانیو از دست داد و از اون به بعد روز به روز نحیف تر و رنجور تر شد تا اینکه از یک زن کاملا شاد و سرحال به تدریج به مقداری استخوان تبدیل شد که روش پوست کشیده شده بود.

هنوز چهره شو وقتی چند ساعت پیش از مرگ دیدمش یادم نرفته وقتی حتی دیگه قدرت ابراز ناراحتی هم نداشت و فقط گه گاه وای .... وای .... می گفت و هیچکس هم نمی فهمید کجاش درد می کنه. همون طور که خودش هم هیچوقت نفهمید دچار چه بیماریی شده چون خانواده صلاح ندونستند بهش بگن تا روحیه شو نبازه!

جناب دکتر ا.کبری عزیز!

بهتر نیست وقتی میخواین داروهای شیمی درمانیو نامطلوب جلوه بدین دست کم به جاشون یه داروی بهتر و قوی تر معرفی کنین؟ نکنه انتظار دارین الان هم مردم بیماران سرطانیو با افسنطین و سس درمان کنن؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۶)

$
0
0

سلام

۱. به خانمه گفتم: به بچه تون هیچ داروئی ندادین؟ گفت: چرا از دیشب دارم بهش شربت تب آور میدم!

۲. به خانمه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا! بدبختی بی پولی ...!

۳. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرص های قند میخورین که براتون بنویسم؟ گفت: من خیلی وقته که قند دارم. از همه جور قرصهای قند هم خوردم!

۴. مرده گفت: من به آمپولهای یک و هشتصد عادت دارم برام بنویس!

۵. به خانمه گفتم: گلودرد هم دارین؟ گفت: نه زیر گلومو فشار هم که بدی درد نمیاد!

۶. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: ادالت کلد خوردم و پرتقال و لیمو شیرین!

۷. مشغول معاینه خانمه و گرفتن شرح حال ازش بودم درحالی که بچه دو سه ساله اش فقط تکونم میداد و درحالی که اسکناس توی دستشو به طرفم دراز کرده بود مرتبا میگفت: عمو! بیا پول!

۸. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: من سرما نخوردم اما به پام ضربه خورده!

۹. یکی از خانمهای توی درمونگاه که قرار بود چند روز بعد بازنشسته بشه از صبح ناراحت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: بهم گفتن روز بازنشستگیتو هم باید بیائی سر کار. دیگه خسته شدم خو!

۱۰. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم برام بنویس تموم شدن. گفتم: من که نمیدونم از کدوم نوعش میخوردین. پوسته شو نیاوردین؟ گفت: نه! حالا نمیدونی چه قرصی بوده اسمشو هم نمیدونی توی نسخه بنویسی؟!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: دیدم داره آب میریزه توی گوشش! بهش گفتم: چرا این کارو میکنی؟ گفت: آخه گوشم درد گرفته میخوام ببینم خوب میشه؟!

۱۲. به خانمه گفتم: قبلا هم سابقه سردرد داشتین؟ گفت: آره اما قبلا سه شنبه ها سردرد داشتم حالا افتاده به یکشنبه ها!

پ.ن۱: بادوستی که جزوات امتحان رزیدنتیو کپی میگرفت و من هم ازش میگرفتم تماس گرفتم که گفت: من که دیدم با داشتن زن و بچه و هزار جور گرفتاری دیگه امکان درس خوندنو ندارم دیگه دنبال جزوه نرفتم!

این هم از درس خوندن امسالمون!!

پ.ن۲: دیشب سر شیفت در بین اومدن مریض ها چند دقیقه ای از فیلم هواشناسو از شبکه نمایش دیدم. واقعا مغزم سوت کشید وقتی حقوق یه گوینده اخبار هواشناسیو توی یه شبکه تلویزیونی محلی اونجا شنیدم: ۳۴۰۰۰۰ دلار در سال!

پ.ن۳: من هنوز اون فیلم موسوم به مو.هن رو ندیدم اما اخیرا بعد از مدتها یکی از سی دی های فیلممونو دیدیم. فیلمی با نام سفر به اروپا که نمیدونم اگه شوخی هائی که در اواخر فیلم با دین مسیحیت کرده بودند با اسلام میکردند چه بلائی ممکن بود سر کارگردان و دست اندرکاران این فیلم بیاد؟ 

پ.ن۴: از محمود هنوز خبری نیست. ظاهرا حال پدرش اصلا خوب نیست

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۷)

$
0
0

سل 

سلام:

۱. پسره با لباسهایی که مشخص بود کار فنی داره اومده بود. یه نگاه به زخم روی انگشتش کردم و به بهیارمون گفتم: این زخم حتما باید بخیه بشه. پسره خندید و گفت: میدونین؟ توی ده تا انگشتم این تنها انگشتی بود که تا حالا بخیه نخورده بود!

۲. داشتم مریض میدیدم که با صدای شلیک گلوله از جا پریدم. وقتی رفتم بیرون متوجه شدم مامور وظیفه شناس شهرداری درتعقیب یه سگ ولگرد وارد محوطه درمونگاه شده و همونجا شکارش کرده!

۳. ساعت پنج صبح بود که مسئول داروخونه از خواب بیدارم کرد و گفت: سرم خیلی درد میکنه می شه یه آمپول دگزا برام بنویسی تا از داروها بردارم و به خودم بزنم؟ فردا صبح پولشو میدم به پذیرش!

۴. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: حالم خیلی بده درست مثل بحران جهانی!

۵. به خانمه گفتم: کجای کمرتون درد میکنه؟ گفت: دقیقا همون جائی که فیله آدم قرار گرفته! (یادم افتاد به نوشته یکی از دوستان که یه بار یه مریض شبیه به اینو نوشته بود اما حالا هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد کدوم وبلاگ بود؟!)

۶. پیرزنه شماره گرفته بود و اومد توی مطب. گفت: فشارمو بگیر! گرفتم و گفتم: خوب مشکلتون چیه؟ گفت: هیچی! من فقط میخواستم فشار بگیرم مسئول پذیرش گفت: پول خرد ندارم بقیه پولتو بدم یکدفعه یه شماره دکتر بهت میدم! (توضیح: مدتیه که اینجا برای گرفتن فشارخون قبض پونصد تومنی باطل میشه)

۷. خانمه گفت: برام قرص کامپیوتری بنویس (ترجمه: کاپتوپریل)!

۸. پسره گفت: داشتم راه میرفتم که یه میخ رفت توی پام. حالا حتما باید آمپول گداز بزنم؟ (ترجمه: کزاز)!

۹. به خانمه گفتم: آزمایشتون سالمه. گفت: پس الکی یه برگ از دفترچه مو حروم کردم؟!

۱۰. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشارتون میخوردین؟ گفت: از همون قرصها که یه خط وسطشونه!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از دیروز گلوش درد میکرد. خودم توی گلوشو دیدم و متوجه شدم که زبون کوچیکه رو هم داره!

۱۲. بعد از گرفتن شرح حال و معاینه نوشتن نسخه برای خانمه رو توی دفترچه اش شروع کردم. بچه دو سه ساله اش گفت: خط نکش روش! ادامه دادم. باز گفت: خط نکش روش! باز هم نوشتن نسخه رو ادامه دادم. یکدفعه گفت: روش خط نکش پدر .... (من سانسورش نکردم مادرش جلو دهنشو گرفت!)

۱۳. (۱۴+) داشتم یه پیرزنو معاینه میکردم که بهیارمون وارد شد. یه نگاه به دختر جوون همراه مریض کرد و گفت: تو دختر .... نیستی؟ دختره گفت: چرا هستم. شما پدرمو میشناسین؟ بهیاره گفت: ما یه زمانی با هم رفت و آمد خونوادگی داشتیم. اگه بدونی من چقدر تورو بغل کردم!!

پ.ن۱: یکی از متخصصین محترم شهرمون یه زمین ششصد متریو نزدیک خونه ما خرید متری یک میلیون و چهار هفته بعد فروخت متری یک میلیون و سیصدهزار تومن! حالا من هم هرچقدر میخوام شیفت بایستم!

پ.ن۲: عماد از مدرسه اومده و میگه: فردا ساعت دو بعدازظهر حتما بهم یادآوری کن. فرداش ساعت دو و نیم بود که یادم افتاد و بهش یادآوری کردم. باعجله دویده و تلویزیونو گذاشته روی شبکه سه و میگه چرا دیر بهم گفتی؟ تموم شده انگار. میگم: چی؟ میگه: دوستم که فوتبالش خیلی خوبه قرار بود امروز توی تیم منتخب رونالدو بازی کنه و بازیشو شبکه سه مستقیم پخش کنه خودش بهم گفته بود!

پ.ن۳: متاسفانه نشریه سپید به شدت دچار مشکل مالی شده. امیدوارم بتونه پابرجا بمونه. 

پ.ن۴: دیروز بالاخره محمودو دیدم البته نه توی خونه مون بلکه توی مسجد و توی مراسم ختم پدرش  باز هم خداروشکر که این روزهای آخر پسرش اینجا بود. طبیعتا موقعیت مناسبی برای صحبت هم نداشت.


خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۸)

$
0
0

سلام

اول شرمنده به خاطر تاخیر توی آپ کردن.

شیفت های یک روز درمیون و یه سری کارهای دیگه مانع از این شد که آپ کنم. ضمن اینکه نمیخواستم بعدا بعضی ها بگن چون تند تند آپ می کردی امسال هم تخصص قبول نشدی 

بگذریم

نمیخواستم این همه خاطرات از نظر خودم جالب پشت سر هم بگذارم اما تنها داستانچه ای که این مدت به ذهنم رسیده به شدت مزخرفه! ضمن اینکه تصمیم گرفتم پستی که به درخواست دوستان قرار شد دوباره درباره محمود بنویسم بگذارم برای بعد از عید تا ببینم بالاخره خونه مون میاد یا نه؟!

۱. خانمه دختر جوونشو با صورت پر از جوش آورده بود و گفت: صورتش اصلا جوش نداشت اما ازوقتی عقدش کردیم داره جوش می زنه یعنی اثر داره؟!

۲. خانمه بچه شو با اسهال آورده بود و گفت: روده هاش عفونت داره؟ گفتم: بله. گفت: حدس می زدم آخه هم دهنش خیلی بو میده هم مدفوعش!

۳. دوتا پسر نوجوون که کاملا مشخص بود از اراذل و اوباش شهرند اومده بودند. وقتی بهشون گفتم: سرنسخه ای که از پذیرش گرفتین بدین تا نسخه تونو بنویسم یه سرنسخه سفید که چندین بار تا خورده بود دادند دستم و بادقت بهم خیره شدند تا ببینند عکس العملم چیه؟ هرطور بود خودمو کنترل کردم و خیلی آروم تاهای کاغذو باز کردم و نسخه رو روش نوشتم.

۴. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه حساسیت به کهیر پیدا کردم!

۵. امسال توی ولایت ما فقط یک روز به خاطر بارش برف مدارس تعطیل شد. شب قبلش من شیفت بودم و به خانمی که برای بچه اش استعلاجی میخواست گفتم: رادیو اعلام کرد فردا مدارس تعطیله. گفت:پس میشه یه روز استعلاجی برای هفته بعد بهم بدین؟!

۶. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. مگه قرص فشارتونو نمی خورین؟ گفت: چرا اما دکتر یه قرصهائی بهم داده که خیلی کوچیکند اصلا به درد نمی خورند!

۷. به خانمه گفتم: بچه تون اشتهاش خوبه؟ گفت: یه بشقاب برنج و خورشت خورده دیگه میخوای چقدر بخوره؟!

۸. مرده رو معاینه کردم و ازش شرح حال گرفتم. وقت نوشتن نسخه که شد گفت: خب! حالا من میگم تو بنویس!

۹. پیرزنه گفت: من همیشه میرم پیش دکتر ..... دقعه پیش هم یه نامه بهم داد و منو فرستاد پیش متخصص. ببین دکتر بهم چقدر اعتماد داشت که نامه رو داد به خودم ببرم پیش متخصص!

۱۰. نسخه خانمه رو نوشتم و دادم دستش و او هم با شوهرش از مطب رفتند بیرون. چند لحظه بعد مرده برگشت توی مطب و گفت: ببخشین خانمم هنوز خبر نداره اما ممکنه حامله باشه اون وقت این داروها مشکلی نداره؟!

۱۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: بقیه مریضی هامو نگفتم چون پول ندارم 

۱۲. شیفتم تموم شد و دکتر شیفت بعد از راه رسید. از مطب رفتم بیرون و بعد برای یه کاری برگشتم توی مطب که دیدم دکتر داره صندلی بیمارانو از اون طرف میز میگذاره این طرف. گفتم: صندلیو چرا جابجا می کنین؟ گفت: من هرجا که میرم صندلی هرطرف میز که باشه میگذارم اون طرف میز بعد وقتی مریضها میان طبق عادت بشینن روی صندلی میبینن اون طرفه یه لحظه گیج میشن اونقدر بهشون میخندم (خوب بگو مگه مرض داری؟ )

پ.ن۱: این بار نوبت بیمزه ها بودا!

پ.ن۲: (ویژه دوستان نزدیک!) من این خاطراتو به ترتیب مینویسم مگه مواردی که مناسبتی داشته باشه. خاطره شماره ۴ این پست آخرین خاطره قبل از اون پست رمزداره! (ببینین از کی تا حالا توی نوبت بودنا!)

پ.ن۳: امروز قراره فرمانداری های اون دو شهرستان جدید که اینجادرباره شون گفتم افتتاح بشن. البته نمیدونم شبکه بهداشتشون کی تشکیل بشه. اما نکته جالب اینکه وقتی حدود جغرافیائی شهرستان های جدید مشخص شد فهمیدم پست سازمانی من همچنان توی شهرستان خودمون باقی میمونه و جزئی از شهرستانهای جدید نیست (خدائیش خودم هم نمیدونم این خوبه یا بد؟)

پ.ن۴: دلشکسته عزیز بهتر نیست به جای اینکه برام شماره موبایل بگذارین هرحرفی دارین همین جا بفرمائین؟!

پ.ن۵: توی کتاب ریاضی امسال عماد مقدمات کسرو توضیح داده و متوجه میشم که عماد درست متوجه نشده. پس یک بار دیگه براش توضیح میدم اما باز داره تمریناتو اشتباه حل میکنه. به آنی میگم: فکر کنم باز هم متوجه نشد. عماد میگه: لازم نیست بیشتر از این فکر کنی چون کاملا درست متوجه شدی! 

پ.ن۶: بعد از مدتی که هوای اینجا حسابی گرم شده بود هفته پیش یه بارش برفناگهانی و نسبتا زیاد داشتیم که باعث شد کلی از شکوفه هااز بین بره. اینعکسو هم توی خیابون گرفتم که درست همون لحظه یه مقدار برف از روی شاخه درخت پائین ریخت و عکسو به دونیمه مساوی تقسیم کرد! 

پ.ن۷: ای بابا چرا این پست اینقدر پی نوشت پیدا کرد؟!

سال نو مبارک

$
0
0

سلام

الان چند ساله که من وبلاگ دارم و می نویسم.

توی این چند سال دوستانی پیدا کرده ام از هر دو جنس در سنین مختلف و در شهرها و کشورهای مختلف.

دوستانی که به جز تعدادی محدود چهره هیچکدامو ندیده ام و به جز تعدادی معدود هیچکدام را از نزدیک. (به به چه جمله ادبی باحالی شد! )

از دوستی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنه و چه از نظر علمی و چه از نظر هنری و چه از بسیاری از سایر جهات بر من برتری داره تا دوستی که میتونه خیلی خیلی بیشتر از من بار سفر ببنده و راهی سفر به نقاط مختلف کشور و جهان بشه.

از دوستان نوجوان و پشت کنکوری و پر شروشور تا دوستانی بازنشسته و آرام و قابل احترام.

خلاصه که همه نوع.

دوستانی که خیلی از اونها خیلی بیشتر از دوستان دنیای واقعی از روحیات و اسرار من باخبرند و هروقت نیازی به کمک و راهنمائی داشته ام خیلی بیشتر از اونها به دادم رسیده اند.

از همه تون ممنونم.

امیدوارم سال نو برای همه شما خوانندگان محترم این وبلاگ و همه هم وطنان گرامی سالی پر از موفقیت و سربلندی و شادکامی باشه.

پ.ن۱: خودمونیم فکر کنم بهتر بود اول این متنو یه جای دیگه می نوشتم و بعد اینجا پاکنویس میکردم اونجوری بهتر می شد!

پ.ن۲: الان داریم میریم حنابندون پسرعموی گرامی و فرداشب هم عروسیه. اولین باره که توی ایام عید دارم میرم عروسی. بخاطر این که فردا شب شیفت نباشم مجبور شدم شیفت دیشبو بردارم.

پ.ن۳: یادتونه مدتی پیش از یکی از اقوام گفتم که درس سینما خونده؟ (اگه حالشو کردم بعدا لینکشو هم میگذارم!) قرار بود عروسیش 28 اسفند باشه که به دلیل مرگ یکی از اقوام دور ما و نزدیک ایشون عروسی به هم خورد. جالبه که ایشون بازیگر نقش اول یکی از سریال های نوروزی هم هستند.

پ.ن۴: بعد از چند سال چند هفته پیش رفتم معاینه دانشجویان جدیدالورود. چند سال پیش که رفتم بعد از چند سال از توی همون دانشجویان دوستان خوبی پیدا کردیم که البته مدتیه به دلیل فشار دروسشون روابطمون یه مقدار کمتر شده.

پ.ن۵: تا چندسال پیش سینمای ایرانو دنبال میکردم اما توی سال های اخیر واقعا امکانش برام نیست. دوشب پیش از تلویزیون یه فیلم نسبتا جدید ایرانی دیدیم که واقعا نتونستم تا آخرشو ببینم. تازه فهمیدم چرا سالن های سینما روز به روز خلوت تر میشه. (من که نمیگم اول اسمش شا.ر.لا.تان بود!) 

پ.ن۶: یک شنبه شب میزبان محمود بودیم. انشاءالله بعد از تعطیلات و وقتی از ایران رفت (!) درباره اش می نویسم!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۹)

$
0
0

سلام:

۱. میخواستم نسخه پیرزنه رو بنویسم که گفت: خدائیش من دفترچه ندارم. نسخه مو توی دفترچه دخترم می نویسی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. توی این دوره و زمونه که دیگه د.و.ل.ت به فکر ما نیست خود ما مردم هستیم که باید به داد هم برسیم 

۲. خانمه درحال دست کشیدن روی قفسه سینه اش گفت: درد از شکمم شروع می شه بعد تیر می کشه توی همه قفسه هام!

۳. خانمه بچه سرماخورده شو آورده بود و گفت: بی زحمت حتما براش شربت بنویس. گفتم: از کدوم شربتهارو میگین؟ گفت: از همون شربتها که کپسولو آب می کنن باهاش شربت درست می کنن!

۴. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: نمیدونم من سواد ندارم. گفتم: دیگه رنگشون که ربطی به سواد نداره که. گفت: من بی سوادم نشنیدی که میگن آدم بی سواد کوره؟!

۵. خانمه گفت: من اسهال ندارم فقط مدفوعم خیلی شله و روون!

۶. گوشیو که گذاشتم روی سینه بچه گفت: نفس نکشیا!! 

۷. خانمه نوزاد سه روزه شو آورده بود و گفت: الان چندوقته که دهنش برفک زده!

۸. مرده اومد توی مطب و گفت: خانمم الان بیست روزه که عمل کرده اما هنوز جای عملش درد می کنه. همون موقع خانمه با یه پیرزن اومد توی مطب. پیرزنه گفت: الان سی روزه که عمل کرده اما هنوز دل درد داره. خانمه که نشست روی صندلی گفتم: کی عمل کردین؟ گفت: چهل روز پیش!

۹. پیرزنه اومد توی مطب و دفترچه شو گذاشت روی میز و گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم همون آزمایشی که همه میدن!

۱۰. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه این کپسولهارو توی خونه با بچه ها با هم بخوریم؟!

۱۱. مرده اومد توی مطب و گفت: سرما خورده ام. گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: نه گفتم: سرفه می کنین؟ گفت: نه گفتم: پس چی؟ گفت: از چند روز پیش اسهال دارم و استفراغ!

۱۲. به خانمه گفتم: حالت استفراغ هم دارین؟ گفت: تهوع دارم اما حالت استفراغ نه!

پ.ن۱: چند روز پیش از عید ماشینو بردم برای معاینه فنی که متوجه یه صف دم باجه شدم. من هم مثل بقیه ایستادم توی صف و وقتی نوبتم شد کارت ماشین و پولو تحویل دادم و بلافاصله کارت و برچسب معاینه فنیو گرفتم. بدون اینکه اصلا کسی نگاهی به ماشین بکنه! به همین سادگی به همین خوشمزگی!

پ.ن۲:طبق یه نامه محرمانه که برای رئیس شبکه اومده امسال اضافه کاری ما باید حداکثر هفتاد درصد سال پیش باشه و ماموریت هامون شصت درصد سال پیش! (کی گفته تحریم ها اثری داره؟) ضمن اینکه دوتا از درمونگاه هائی که توشون شیفت میدادیم دارن به بخش خصوصی واگذار میشن و دوتا دیگه شون هم که تبدیل به دو شبکه جدا میشن و عملا جای چندانی برای خریدن شیفت هم برام باقی نمی مونه. مثل اینکه برای بازپرداخت قسط های وامها باید فکر دیگه ای بکنم.  

پ.ن۳: دیروز دربرگشت از دیدار اقوام ساکن یه شهر دیگه سری به سیتی سنتر اصفهان زدیم تا عمادو ببریم شهربازیش اما گفتند هنوز افتتاح نشده. یه سر رفتیم توی هیپرمارکتش و با آنی تصمیم گرفتیم چون این ماه وضع مالی مون خیلی جالب نیست توی خرید صرفه جوئی کنیم. اما وقتی خریدهارو بردم پای صندوق خانم صندوق دار فرمودند: دویست و هجده هزار و ... بعدا کلی داشتیم با آنی به فاکتور نگاه میکردیم و می گفتیم حالا خوبه داشتیم صرفه جوئی می کردیم!! 

پ.ن۴: کسی میدونه جریان این پیامی که اخیرا توی گودر میاد که قراره از اول جولای یه بلائی سرش بیاد چیه؟ تکلیف اون لینکهای کنار وبلاگمون چیه اون وقت؟ 

پ.ن۵: یکی از دوستان خوب دنیای مجازی پیشنهاد کرده اند جواب کامنتهارو برای دوستان ایمیل کنم که متاسفانه امکان پذیر نیست چون اولا ایمیل همه رو ندارم و ثانیا وقتی که پای کامپیوتر میگذرونم دوبرابر میشه و این برای من که فقط وقتی سر کامپیوترم که آنی و عماد کاری باهاش ندارند عملا غیرممکنه!

محمود

$
0
0

سلام

چند هفته پیش بود که تصادفا با آقای «ص» روبرو شدم. ناظم مدرسه راهنمائی که توش درس میخوندم و البته چند سالی از بازنشستگیش میگذشت. چند ساعتی با هم صحبت میکردیم و دراین بین خاطره ای گفت که نمی دونستم کی توی وبلاگ بنویسم و حالا میبینم که همین پست فرصت خوبیه:

سال هزار و سیصد و پنجاه و دو توی امتحان سراسری ادامه تحصیل در کشور آمریکا شرکت کردم و قبول شدم. به جز من دونفر دیگه هم از شهر ما قبول شده بودند. بهمون گفتند شش هزار دلار برای هزینه تحصیلتون بدین و برین.

پدر من که از همون اول گفت ندارم! دائی یکی دیگه از بچه ها همون موقع توی آمریکا زندگی میکرد اما این بیچاره هرچقدر بهش زنگ زد حاضر نشد این پولو بهش بده و او هم نرفت و نفر سوم که خونواده اش پولدار بود پولو داد و رفت و دیگه هم به ایران برنگشت.

خوب بعد از این ماجرای تقریبا بی ربط میرم سراغ اصل ماجرا. ماجرائی که یه بار دیگه هم نوشتم و به لطف بعضی از دوستان حذف شد و نمیدونم الان بتونم دوباره همه شو بنویسم یا نه؟ اما عوضش میدونم که چون این پست اختصاص به یه نفر داره میتونم خصوصیات بیشتریو ازش بنویسم. خصوصیاتی که امیدوارم باعث خشم خود محمود نشه!

سال هزار و سیصد و هفتاد و یک بود که رفتم دانشگاه. با یه کلاس چهل و پنج نفره که (برخلاف این سال ها) فقط سیزده نفرشون دختر بودند.

محمود یکی از همکلاس های ما بود که متولد یکی از شهرهای کوچیک استان خودمون بود اما اون موقع ساکن اصفهان بودند. یکی از همکلاسیهائی که خصوصیات جالبی داشت. مثلا درحالی که من اون موقع (و حتی حالا) توی رگ گیری دچار مشکل بودم و هستم از همون موقع حتی به خودش سرم می زد. یکی دیگه از خصوصیاتش تغییر زیاد در وضعیت سر و صورتش بود. وقتی یه مدتی با ریش و سبیل بلند میدیدیمش هیچ تضمینی وجود نداشت که چند روز بعد یکدفعه همه شونو با تیغ بتراشه (که همین کار رو هم کرد) و بعد مدتی رو با سبیل تنها بگذرونه و بعد ....

همون موقع بود که فهمیدم محمود کوهنورد هم هست. هر چند وقت یه بار آگهی های گروه کوهنوردیشونو (که الان اسمش یادم نیست) توی دانشگاه میدیدم که از علاقمندان برای همراهی دعوت کرده بود تا با هم بزنند به کوه. کاری که من نه اون وقت حال و حوصله شو داشتم و نه حالا.

یادمه وقتی یه بار ازش پرسیدم چی توی کوه پیدا کرده که ولش نمی کنه گفت: آرامش اونجارو با چیزی عوض نمی کنم. دقیقا نمی دونم از کی مربی کوهنوردی هم شد.

همون طور که قبلا بطور مفصل توضیح دادم و دیگه ترجیح میدم درباره اش ننویسم به دلایلی از بقیه همکلاسها عقب افتادم و محمود زودتر از من درسشو تموم کرد و رفت طرح. و چند ماه بعد بود که من هم برای گذروندن طرح به همون شبکه رفتم و ازقضا منو به همون روستا فرستادند چون محمود تصمیم گرفته بود بقیه طرحشو به جای بیتوته توی یه روستا توی اورژانس شیفت بده.

یادمه اولین جمله ای که از محمود شنیدم این بود: خب بیا اول کوه های اینجارو برات بگم! این کوه اسمش .... و سه هزار و هشتصد و پنجاه متر ارتفاع داره. کوه اون طرفی هم اسمش .... و ارتفاعش سه هزار و هشتصد متره. خوب حالا بیا بریم توی پانسیون پزشک! جالب اینکه میگفت بعضی هفته ها جمعه هارو همون جا میمونه و از کوهها بالا میره!

اون شب مهمان محمود بودم و فردا صبح او رفت و من رسما طرحمو شروع کردم.

یادمه وقتی برای اولین بار رفتم توی روستا جرات نکردم از توی دره ای رد بشم که بین درمونگاه و بقیه روستا قرار داشت و ترجیح دادم از روی جاده آسفالت دره رو دور بزنم. موقع برگشتن یه پیرمرد بهم رسید و گفت: از روی جاده میری؟ دکتر قبلی چنان از توی دره میرفت و میومد عین بز!!!

گه گاه از محمود و بقیه دوستان و همکلاس ها به روش های مختلف باخبر می شدم. اون موقع هنوز کار هر کس نبود موبایل داشتن و اطلاع پیدا کردن از دیگران به سادگی حالا نبود.

یه بار که دیدمش گفت: موفق شده وارد فدراسیون کوهنوردی بشه و به عنوان پزشک تیم های کوهنوردی به ماموریت میره و پول خوبی درمیاره. و مدتی بعد خبر رسید که محمود به همراه تیم ملی کوهنوردی راهی اورست شده. چند هفته بعد هم تیم با فتح قله اورت به کشور برگشت و من روزنامه ای رو که عکس محمود و سایر اعضاء تیم روی صفحه اولش چاپ شده بود خریدم و هنوز هم نگهش داشتم.

مدتی بعد بود که شنیدیم با یکی از هم نورد هاش (که فکر کنم شیمی خونده بود) ازدواج کرده.

چند سال بعد بود. توی یکی از شلوغترین درمونگاه های روستائی شهرستان خودمون داشتم مریض میدیدم که برام یه پیامک اومد. اون موقع اونقدر مریض سرم ریخته بود که نتونستم بخونمش. دو سه ساعت بعد بود که درمونگاه خلوت تر شد و تونستم پیامک محمودو ببینم که برام آیت الکرسیو فرستاده بود. بهش زنگ زدم که علت این کارشو بپرسم اما موبایلش خاموش بود و بعدها فهمیدم که همون زمان راهی کانادا شده.

وقتی ماجرای دوران طرحو توی وبلاگ نوشتم محمود برام کامنت گذاشت و به این ترتیب ما دوباره همدیگه رو پیدا کردیم. و این بار وقتی به ایران اومد برام کامنت گذاشت که میخواد منو ببینه. اما از قضا پدرش دچار مشکل شد و توی متاسفانه بعد از مدتی هم از دنیا رفت.

من فکر میکردم که پدر محمود توی بیمارستان اصفهان بستریه و اگه میدونستم همین جاست حتما میرفتم سراغش.

بگذریم. بالاخره محمودو توی مراسم ختم پدرش دیدم و بعد از چند هفته تصمیم گرفت که بیاد خونه مون. بهش آدرس دادم و اومد.

اولین جمله ای هم که گفت این بود: من اومدم تا ببینم چشمهای عسل چه رنگیه؟ (و خوشبختانه نظرش به نظر من نزدیک تر بود!)

عماد که فقط ظرف چند دقیقه رودربایستیو کنار گذاشت و دستشو کشید و برد سر کامپیوتر و وادارش کرد به بازی!

ما هم نشستیم به صحبت و آنی بیچاره که بیشتر مشغول پذیرائی بود!

بعضی از جملات محمود توی خونه ما از این قرار بود (البته جملات جالب زیادی داشت اما خیلیشونو نمیشه نوشت و خیلیشونو هم یادم رفته!:

وقتی وبلاگتو میخوندم فکر کردم عوض شدی اما حالا میبینم هنوز همونقدر ساکتی. انگار باید با انبردست از دهنت حرف کشید بیرون!

توی کانادا پرفروش ترین ماشین تویوتاست!

اولین باری که داشتیم میرفتیم کانادا توی فرودگاه لندن چون باربرها اعتصاب کرده بودند بارهامون جاموندن. وقتی رسیدیم کانادا گفتند آدرستونو بدین خودمون بارهارو میاریم در خونه تون!!

دولت کانادا داره کلی به مردم منطقه فرانسوی نشین کبک سوبسید میده تا هوس استقلال نکنن.

وقتی اونجا میگم تورم توی کشور ما بیست درصده. طوری چپ چپ بهم نگاه می کنند که انگار من نمی فهمم چی دارم میگم. من هم ترجیح دادم بعضی از مسائلو نگم ترسیدم زنگ بزنن ماشین تیمارستان بیاد دنبالم!

وقتی یه نفر برای اولین بار داره مهاجرت میکنه باید طبق قانون ده هزار دلار همراهش باشه. جالب اینکه توی فرودگاه ازم پرسیدند: چقدر همراهته؟ گفتم: ده هزار دلار. گفتند: بفرمائین! و این ماجرا وقتی داشتم دو باکس سیگار میبردم کانادا (حداکثر مقدار مجاز یک باکسه) هم تکرار شد.

وقتی تماس گرفتم و گفتم پدرم فوت کرده گفتند تا هروقت فکر میکنی باید پیش خانواده ات باشی همون جا بمون. کارت اینجا محفوظه!

فقط توی شهری که من هستم صد و هفتاد هزار نفر ایرانی زندگی میکنه. من توی کانادا برای اولین بار نون بربری خوردم.

اونجا محله هائی هست که اگه حتی فقط فارسی بدونی میتونی گلیمتو از آب بیرون بکشی.

.....

و این گونه بود که محمود اومد خونه ما و رفت. تا کی بتونیم بریم اونجا و بازدیدشو پس بدیم!

پ.ن1: آنی داره چندتا عکس از عسلو برای وبلاگش آماده میکنه. دفعه پیش که عکسهای عسلو گذاشت اون روز شد پربازدیدترین روز تاریخ وبلاگش!

پ.ن2: به لطف یکی از دوستان خوب مجازی دوباره فی.لتر. شکن دار شدم و باز مثل دفعه پیش فقط یکی از مرورگرهام کار میکنه (این بار موزیلا) برای همینه که همه اعدادو با حروف نوشتم تا با عددهای لاتین نوشته نشن. باید فکر کنم ببینم یادم میاد اون دفعه چطور درستش کردم؟!

پ.ن3: دکتر «ح» که زمانی یکی از شلوغترین مطبهارو بین پزشکان عمومی شهرمون داشت و یه نسبت فامیلی نسبتا دور هم با ما داره و چند سال پیش متخصص اطفال شد چند روز پیش از عید راهی کانادا شد و از قضا دقیقا به همون شهری رفت که محمود هم اونجاست. امیدوارم موفق باشه.

تصور کن اگه حتی. تصور کردنش سخته

$
0
0

سلام

برای شام دعوت بودیم. خونه خواهر آنی. وقتی درو باز کردند و رفتیم توی خونه فهمیدم که خواهر دیگه آنی و بچه هاش هم هستند. وارد اتاق شدم که هر دو خواهر آنی و بچه هاشون تقریبا با فریاد همه با هم گفتن: سلام ربولی حسن کور!!!

یه لحظه یخ کردم. سعی کردم خودمو بزنم به اون راه. گفتم: ربولی حسن کور دیگه چیه؟ اسمه؟ اما بعد دیدم نخیر انکار بی فایده است!

خلاصه که اینجا لو رفت بدجور هم لو رفت.

مطمئن نیستم که راست گفته باشن اما ظاهرا یکیشون تصادفا اومده اینجا و بعد هم از روی اون عکس گوشه وبلاگ منو شناخته. بعدهم وبلاگ آنیو پیدا کرده بودند و عماد هم که خودش باافتخار آدرس وبلاگشو اعلام کرد! (درست مثل مدتی پیش که آدرس وبلاگشو به یکی از اقوام گفت و ناچار شدیم لینکهامونو از توی وبلاگش حذف کنیم تا خودمون شناخته نشیم!)

خلاصه که هنوز توی شوکم. واقعا نمیدونم باید همین جا بنویسم با سانسور بیشتر یا اینجا رو مثل دکتر بابک تعطیلش کنم یا ....

گرچه خودم هم میدونم درنهایت دل اینکه اینجارو تعطیل کنم ندارم! اما واقعا شما بودین چکار میکردین؟

پ.ن۱: از همین جا به خواهران آنی و بچه هاشون هشدار میدم اگه بخواین بی کلاس بازی دربیارین خودتون می دونین :دی

پ.ن۲: چندهفته پیش از عید بود که یکی از مسئولین محترم کشور قول دادند تا عید همه مطالبات معوق کارمندان پرداخت می شه. با این حساب فکر میکنم من دچار آلزایمر شدم چون هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد کی اضافه کار سه ماهه آخر سالو گرفتم یا ماموریت های خرداد تا اسفندو یا یک سال پول غذا و پول لباس و پول مسکن و ...

تازه این که چیزی نیست من حتی یادم نمیاد حقوق فروردینو کی گرفتم و چکارش کردم؟! خدارو شکر که یکی از همکاران پول سه تا شیفتی که توی فروردین به جاش رفته بودم به حساب ریخت وگرنه الان موجودی حساب جاریم همون ۲۲۴۶ ریال بود! فکر کنم اگه جواب آزمایشات و نسخه هامونو به فارسیبنویسیم همه مشکلات حل میشه.

پ.ن۳: یکی از درمونگاه هائی که چند سال پیش خصوصی شده بود دوباره دولتی شد. به این ترتیب برای شیفت دادن من هنوز جا به اندازه کافی هست!

پ.ن۴: اصلا فکرشو نمی کردم که پست پیش اینقدر مورد علاقه شما باشه. روز بعد از نوشتن پست پیش تبدیل به پربازدیدترین روز تاریخ وبلاگم شد و تعداد بازدیدها از اون روز تابحال همچنان بیشتر از حد متوسطه. از لطف همه دوستان ممنون. آدم هوس میکنه درباره تک تک همدوره های دانشگاهش یه پست بگذاره!

پ.ن۵: عماد ازم میپرسه: اولین آدم چطور به وجود اومده؟ میگم: خدا درستش کرده. میگه: از چی؟ میگم: از خاک. میگه: پس چرا خانممون میگه از گل؟ میگم: خوب چه فرقی میکنه؟ میگه: بعد کم کم علم پیشرفت کرد تا رسید به اینجا؟ میگم: بله. میگه: فکر کنم اول که یه کمی علم پیشرفت کرد آدمها یاد گرفتند خونه بسازند. بعد یه کم دیگه که علم پیشرفت کرد یاد گرفتند چطور بچه دار بشن!! ....

پ.ن۶: یکی دیگه از مزایای پست قبل این بود که فهمیدم بعضی از دوستان که فکر میکردم هنوز ایرانند درواقع در خارج از کشور ساکنند و بعضی دیگه هم درصدد رفتنند.

برای همه شون آرزوی موفقیت میکنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول

$
0
0

سلام

پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی.

اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین اما باتوجه به نوشته هاش مشخصه که دوست نداره کسی بفهمه توی ولایت ماست و به همین دلیل من هم اسمشو نمیارم.

خلاصه که ایشون فرمودند: چیزی خوندی؟ و تا اومدم جواب بدم گفت: نه دیگه با این مشکلات و خریدن خونه و .... که نمی شه درس خوند! گفتم: مگه شما هم وبلاگ منو میخونین؟ گفت: ای بابا عالم و آدم دارن وبلاگتو میخونن 

خلاصه که با این صحبت نظرم درباره عوض کردن آدرس وبلاگ عوض شد. حالا فرضا که آدرسو عوض کردم. کی تضمین می کنه که چهار روز دیگه کسی پیداش نکنه؟ تازه اگه بخوام شناخته نشم که دیگه نه میتونم خاطرات (از نظر خودم) جالب بنویسم و نه خیلی از چیزهای دیگه.

درنهایت تصمیم گرفتم که همین جا ادامه بدم. اما احتمالا گه گاه مجبور میشم که بعضی از پستهارو رمزدار کنم. مثل پستی که بعد از این پست و پست بعد از این و پست بعد از اون خواهم نوشت!

بگذریم

وقتی دیدم تعداد پستهای خاطرات (از نظر خودم) جالب به عدد صد رسیده احساس کردم که این پست باید با بقیه شون فرق کنه. پس تصمیم گرفتم از هرکدوم از این پستها یکیو انتخاب کنم و همه شونو توی یک پست بگذارم که البته درنهایت مجبور شدم اونو به دوقسمت تقسیم کنم. احتمالا از این به بعد هر پنجاه پست از این گلچینها بگذارم.

مطمئنا اگه وقت بیشتری میگذاشتم میتونستم گلچین بهتری درست کنم. ضمن اینکه طبیعتا سلیقه ها هم با هم متفاوته.

اما فکر کنم یه نکته مهم هم تغییر تدریجی سبک نوشتن این پستها باشه.

پس این شما و این قسمت اول این پست

۱. یه پیرمرد اومد و گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویس. 

گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ 

گفت: سفیدند. من هم تنها قرص فشار خون سفید رنگ موجود توی داروخانه درمانگاهو براش نوشتم. (کاپتوپریل) چند دقیقه بعد اومد و گفت:این چیه برام نوشتی؟ من گفتم سفید! 

گفتم: خوب این هم سفیده دیگه. 

بردمش توی داروخانه و قرصهای فشارمونو نشونش دادم که یکدفعه گفت: آهان ایناهاش من هی میگم سفیده! و یه بسته از قرصهای نارنجی رنگ آتنولول برداشت!

۲. مریض از اون پیرمردهایی بود که به نظر میرسید عید به عید سری به حمام میزنند! 

وقتی نشست روی صندلی چنان بوی عرقی بلند شد که نگو. 

براش سرم نوشتم و رفت. 

چند دقیقه بعد دیدم همراهانش دارند دنبالش میگردند. گفتند: ما گفتیم برو بخواب روی تخت. 

رفتیم گشتیم و دیدیم ....... 

طرف با خیال راحت دراز کشیده روی تخت من توی اتاق استراحت پزشکان و منتظر تزریق سرمه!! 

۳. داشتم یه مریضو که پرونده «بهداشت روان» شو آورده بود میدیدم و داروهاشو مینوشتم که نگاهم کرد و گفت: چیه دکتر؟ انگار حالت خوش نیست. 

گفتم: نه خوبم. 

گفت: نه، معلومه که ریختی به هم. برو شبی یه «آمی تریپ تیلین 25» بخور! 

بعد نگاه دقیقتری کرد و گفت: نه وضعت از این هم بدتره! باید شبها «پرفنازین» بخوری! 

البته باهاش یه «بی پریدین» هم بخور که گردنت کج نشه! 

۴. دندانپزشک مرکز از شدت خنده در حال انفجار بود! گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان آخرین دندون یک پیرمردو کشیدم و گفتم: برید هرجایی که دوست دارید دندان مصنوعی بگذارید. طرف یه نگاهی به عیالش انداخت و گفت: خوبه تا چند روز دیگه دوباره میتونم گازت بگیرم !!!!!!!!!!! 

۵. یه مریض اومد تو و گفت: توی راه همه اش داشتم دعا میکردم که خودتون شیفت باشین هر وقت اینجائین دستتون شفاست و .... 

بعد از نوشتن نسخه هم کلی دعام کرد و رفت. همچنان در حال ذوق مرگی بودیم که یه مرد اومد یه نگاهی کرد توی مطب و برگشت و رفت. 

کنجکاو شدم جریان چیه؟ رفتم دنبالش که دیدم رفت و به خانمش گفت: خودشه پاشو بریم یه جای دیگه!! 

۶. به خانمی که اومده بود توی مطب گفتم: دفترچه بیمه تون که تموم شده. اگه میخواین تا براتون نسخه آزاد بنویسم. 

گفت: مگه من دیوونه ام؟ اگه بخوام برم نسخه آزاد بگیرم که میرم پیش یه دکتر حسابی! (دفترچه  بیمه روستائی داشت که بیشتر جاها قبولشون نمیکنند) 

۷. پیرزنه دیروز صبح میگفت: آقای دکتر! فردا میرم مشهد٬ لطفا برام چند بسته قرص خواب قوی بنویس که اونجا راحت باشم! 

۸. برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!) 

۹. به آقائی که اومده بود پیشم گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سه روزه که فقط دارم عطسه میکنم. چنان هم عطسه میکنم که خودم پرت میشم زمین!! 

۱۰. یه زن و شوهری بچه 2 ساله شونو آورده بودند. وقتی نشستند روی صندلی و سلام کردند، بچه هم با زبون بچه گونه خودش گفت: سلام!! 

پدر و مادرش شروع کردند به ذوق کردن و تشویق کردن بچه. بچه هم که ظاهرا فکر کرد باید هر چقدر میتونه هنر نمائی کنه یکدفعه به من نگاه کرد و گفت: هاپ هاپ ..... 

۱۱. به مادر بچه ای که به خاطر عدم افزایش مناسب وزن ارجاعش داده بودند گفتم: اشتهاش خوبه؟ 

گفت: اشتهاش خیلی خوبه اما اصلا غذا نمیخوره! 

۱۲. یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباسهای مد روز و یه آرایش ناجور اومد و گفت: من سرفه میکنم. بعد از چندتا سوال گوشی رو برداشتم و گذاشتم روی طرف راست سینه اش تا صدای ریه هاشو گوش بدم که با عشوه گفت: ببخشید آقای دکتر! اما من قلبم طرف چپه هاااا!! 

۱۳. شب شیفت بودم و از شب تا صبح چندبار بیدارم کرده بودند. وقتی ساعت ۷ صبح باز گفتند مریض اومده با زحمت بلند شدم. پیش خودم گفتم: حالا خوبه یه پیرمردو آورده باشند که دو روزه شکمش کار نکرده و خودم خنده ام گرفت. رفتم توی مطب که دیدم یه پیرمرد با هیکل تنومند نشسته روی صندلی. گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: آقای دکتر! از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده!! 

۱۴. خانمه میگفت: چندروزه که وقتی غذا میخورم معده ام ورم میکنه٬ اونقدر زیاد که معده ام از کل شکمم بزرگتر میشه! 

۱۵. وقتی نسخه خانمه رو نوشتم گفت: راستی چند شبه که موقع خواب تپش قلب پیدا میکنم. گفتم: اونوقت چند دقیقه طول میکشه؟ نسخه شو برداشت و گفت: خیلی ممنون و رفت بیرون! 

۱۶. پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه! 

۱۷. دندونپزشک مرکز میگفت: به پیرزنه میگم کدوم دندونت درد میکنه تا بکشمش؟ میگه: یکی از عقب ول کن بعدیو بکش!!

۱۸. یکی از دوستان که توی بیمارستان کار میکنه تعریف میکرد که: مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این خیلی درد داره بیزحمت یه آمپول دیکلوفناک بهش بزنین دردش کم بشه. گفتیم: نمیشه برای بچه ها عوارض داره. گفت: شما بهش بزنین چشم من عوارضشو هم پرداخت میکنم! 

۱۹. متاسفانه این پست به دلیل دوستان اسمشو نبری حذف شد!

۲۰. پیرزنه میگفت: قطره های چشمم تموم شده برام بنویس. گفتم: قطره هاتون چی بودن؟ گفت: نمیدونم گفتم: جلدشون چه رنگی بود؟ گفت: یادم نیست اما یه آب سفیدی توشون بود!

۲۱. متاسفانه مجبور شدم این پستو هم حذف کنم.

۲۲. یه خانمه حدود ۵۰ ساله ازم میخواد براش آزمایش تیروئید بنویسم٬ وقتی داره میره بیرون برمیگرده و میگه: آقای دکتر! میخواستی بالاش بنویسی مال تیروئیده یه وقت اشتباه نگیرن! 

۲۳. یه زن و مرد پسر دو سه ساله شونو آوردند که چند روز پیش ختنه اش کرده بودند و حالا محل مربوطه (!) عفونت کرده بود. گفتم: میبردینش پیش دکتر خودش که دیگه پول ویزیت ندین. مادرش گفت: آخه ما اینو بردیمش مشهد ختنه اش کردیم گفتیم شگون داره!!

۲۴. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. گفت: خوب بچه است دیگه!! 

۲۵. برای یه بچه یک سال و نیمه که با اسهال اومده بود پودر «او آر اس» نوشتم. پدرش گفت: آقای دکتر هروقت روی اینها آب میریزیم نمیخوره اما خشکشو خیلی دوست داره با قاشق میخوره اشکالی نداره؟!

۲۶. یه پسر جوونو که با موتور زمین خورده بود آورده بودند٬ بهیار مرکز به همراهش میگفت: زود برو از مسئول داروخونه دوتا «گاز» بگیر بیا! پسر بیچاره چند ثانیه فکر کرد تا فهمید منظور خانم بهیار «گاز استریل» بوده نه «گاز دندانی»!!

۲۷. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۲۸. فشارسنجو بستم دور بازوی بچه که گفت: این دستگاه «بازو کوچیک کن»ه؟ گفتم: آره!

وقتی بازش کردم تا زمانی که مادرش به زور بردش بیرون فقط میگفت: واقعا کوچیک شده! یه چیزی بزن بزرگش کن!! 

۲۹. یه پیرزن ۹۳ ساله بدحالو آوردند٬ خانمی که همراهش بود گفت: آقای دکتر! لطفا فقط یه کاری بکنین که تا پنجشنبه آینده زنده بمونه آخه عروسی دخترمه! 

۳۰. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۳۱. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۳۲. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۳۳. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!

۳۴. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۳۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که احساس میکنم وقتی راه میرم، بدنم جلوتر از خودم حرکت میکنه!

۳۶. امروز صبح توی سیاری یه درمونگاه روستائی از یه مرد متولد ۱۳۴۱ پرسیدم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه. مادرش که اتفاقا اونجا بود گفت: این از وقتی عقل رس شد دیگه نگذاشت بهش آمپول بزنیم٬ به جز واکسنی که موقع رفتن به سربازی بهش زدند. مَرده سرشو آورد جلو و آروم گفت: خبر نداره که همونو هم نزدم٬ هر طور بود پیچوندمش! 

۳۷. پسره گفت: سرما خورده ام. گفتم: چند روزه؟ گفت: چند روزه!

۳۸. مرده میگفت: من چند وقته که از پشت سینوزیت دارم! گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه پشت سرم درد میکنه! 

۳۹. به خانمه گفتم: کدوم آزمایشگاه میخواین برین؟ گفت: به نظر شما اون آزمایشگاهی که بهتره٬ بهتره؟! 

۴۰. خانمه یه پماد واژینال کلوتریمازول 1% آورده بود و میگفت: این درصدش کم بود خوب نشدم یه داروی قویتر میخوام مثل «این» و یه پماد بتادین واژینال 10% بهم نشون داد! 

۴۱. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟! 

۴۲. امروز صبح پیرزنه میگفت: اونقدر سرگیجه دارم که وقتی راه میرم سرم دنبالم نمیاد! 

۴۳. پیرمرده گفت: من زخم معده دارم٬ ما قدیمیها به زخم معده میگیم بواسیر اما انگار شما دکترها بهش میگین درد مفاصل!!! 

۴۴. این پستو هرچقدر گشتم پیدا نکردم!!

۴۵. مرده گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی بلدی بنویس اصلا هم حساب پولشو نکن! 

۴۶. خانمه میگفت: با تب بر و پاشویه دمای بدن بچه مو میاریم پائین اما از ۳۵.۵ پائینتر نمیاد و به محض اینکه ولش میکنیم سریع میشه ۳۷!! 

۴۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه پماد عادل هم برام بنویسین (ترجمه: پماد ویتامین آ+د)! 

۴۸. به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!

۴۹. بعد از گرفتن شرح حال میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم، ازش پرسیدم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: واقعا اینها علائم حاملگیه؟! 

۵۰. از یه بچه هر سوالی میپرسیدم میگفت: آره. مادرش گفت: اینطوری زشته قشنگ جواب بده. بعد از سوال بعدی بچه یه کم فکر کرد و بعد گفت: هووووم! 

پ.ن۱: دیروز بالاخره اضافه کار سه ماهه چهارو سال پیش به حسابمون واریز شد که متوجه شدم مقدارش خیلی کمه. رفتم امور مالی شبکه که گفتند: شرمنده یادمون رفت یه صفرشو بگذاریم!! ضمنا حقوق فروردینو هم بالاخره گرفتیم! 

پ.ن۲: مدتیه که یه راه حل ساده برای وقتی عسل گریه میکنه و به هیچ عنوان آروم نمی شه پیدا کردم. میارمش جلو آیفون خونه و دکمه شو میزنم. با تمام وجود سعی می کنه ماشینی که معمولا جلو دوربین آیفون پارک شده با دست برداره و چند دقیقه ای مشغوله!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) (قسمت دوم)

$
0
0

سلام

توی پست قبل نوشتم با توجه به اینکه بعضی از افراد فامیل اینجارو کشف کردن ممکنه مجبور بشم بعضی از پستهارو رمزدار بنویسم.

خدائیش انتظار چنین عکس العملیو نداشتم. خیلی از دوستان طوری عکس العمل نشون دادن که انگار من تصمیم دارم همه پستهارو رمزدار کنم!

چشم سعی میکنم حتی الامکان رمزدارها کمتر باشند.

و این هم ادامه گلچین

راستی به نظر شما هر پنجاه پست خاطرات یه گلچین خوبه یا کمترش کنم؟

۵۱. به مَرده گفتم: قد دخترتون خیلی کوتاهه. گفت: اشتباه میکنین دکتر! این سه برابر این قدش زیر زمینه! 

۵۲. به مرده گفتم: توی خونواده سابقه بیماری خاصی ندارین؟ گفت: مادرش لوپوس داره. میدونی لوپوس چیه؟ یه بیماریه درست مثل ام اس! 

۵۳. به خانمه گفتم: پدرش سیگار میکشه؟ گفت: آخه میشه مرد سیگار نکشه؟! 

۵۴. میخواستم برای یه بچه سرماخورده دارو بنویسم که مادرش گفت: راستی این بچه به استامینوفن حساسیت داره. گفتم: یعنی اگه بخوره چی میشه؟ گفت: دمای بدنش میاد پائین! 

۵۵. داشتم مریض میدیدم که مَرده سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید برای دیدن شما کجا باید بلیت بخریم؟! 

۵۶. به پسره گفتم: این دفترچه که مال خودتون نیست. گفت: مال بابامه٬ به خدا من هم پسر بابامم! 

۵۷. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: رنگ هویج!! 

۵۸. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که شکمم خیلی گاز میده!! 

۵۹. خانمه پسرشو آورده بود و میگفت: این هر روز از صبح تا شب هی خلط میاد توی گلوش و همه اش صدای کانگورو درمیاره! 

۶۰. ساعت یک بعداز نصف شب٬ یه پسر جوون اومد توی مطب. گفتم: بفرمائین. گفت: من چیزیم نیست٬ سه هفته پیش یه دونه قرص کلونازپام خوردم حالا که توی خونه گفتم به زور منو آوردند دکتر! همون موقع همراهش اومد تو و گفت: این پسر معتاده٬ یک ساعت پیش سه بسته قرص خورده آوردیمش! پا شدم و از مطب اومدم بیرون که با پرسنل برای شستشوی معده و ... هماهنگ کنم که همراهش صدام کرد و گفت: بیائین نگاه کنین! رفتم و دیدم پسره هنوز داره با صندلی من حرف میزنه! 

۶۱. خانمه با عفونت زنانه اومده بود و میگفت: ببخشید مزاحم شدم٬ من همیشه میرفتم پیش ماما اما حالا دیدم ویزیتشونو گرون کردن ویزیت شما توی درمونگاه ارزونتره مجبور شدم بیام پیش شما! 

۶۲. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ به شوهرش گفت: تو برو بیرون روم نمیشه جلو تو بگم! و بعد گفت: سوزش ادرار دارم! 

۶۳. مرده داروهاشو گرفت و بعد اومد توی مطب و گفت: من که گفتم تب دارم٬ برام تب بر ننوشتین؟ گفتم: چرا من که استامینوفن نوشتم. گفت: مگه استامینوفن تب بره؟ به حق چیزهای نشنیده! 

۶۴. نسخه پیرزنه رو نوشتم و دادم دستش گفت: ممنون خدا خرجتو زیاد کنه! 

۶۵. به مَرده گفتم: قندتون داره بالا میره چیزهای شیرین کمتر بخورین. گفت: من قنادم روزی چندبار انگشتهامو لیس بزنم هم قندم بالا میره! 

۶۶. نسخه پیرمرده رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: نه من فقط ناراحتم که اومدم پیش شما!
۶۷. خانمه اومد و گفت: برام آمپول ب۱۲ بنویسین. گفتم: چرا؟ گفت: چون هرچقدر ب۶ میزنم تهوعم کمتر نمیشه! 
۶۸. به مرده گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: من با پنی سیلین بزرگ شدم! 
۶۹. مرده گفت: دیروز یه آمپول هم زدم اما خوب نشدم نمیدونم آمپوله کجام رفته؟!
۷۰. به خانمه گفتم: شکمتون از حد طبیعی برای این موقع از بارداری تون بزرگتره. گفت: حالا این که بزرگتر از حد طبیعیه، طبیعیه؟!
۷۱. مرده با دندون درد اومده بود گفت: باید این چندتا دندون که برام مونده رو هم بکشم دندون مصنوعی بگذارم. دندون مصنوعیو اگه درد بگیره آدم فورا از دهنش درش میاره! 
۷۲. پسره گفت: نمیدونم چرا وقتی میرم دستشوئی راحت میشم؟!! 
۷۳. پیرزنه نوه شو  آورده بود. گفتم: اسمش چیه؟ اسم کوچیکشو گفت. گفتم: فامیلش؟ یه کم فکر کرد و گفت: یادم نمیاد!!
۷۴. مرده پدرشو آورد و گفت: خیلی بی حاله فکر کنم فشارش افتاده. حالا باز شما ببینینشون. فشار پیرمرده رو گرفتم و گفتم: اتفاقا فشارشون بالاست. پیرمرده به پسرش گفت: میبینی؟ با یه تشخیص اشتباه داشتی منو به کشتن میدادی!
۷۵. چندتا پسر جوون همراه دوستشون که مریض بود اومده بودند. نسخه شو که نوشتم پسره گفت: میشه فشارمو هم بگیرین؟ گرفتم و گفتم: فشارتون یازدهه. وقتی رفتند بیرون دوستش بهش گفت: یه چیزی از خودش پروند! من خودم روی صفحه فشارسنج نگاه کردم اصلا عدد یازده روش نبود!
۷۶. پیرزنه گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که انگار خودت پریدی روی کمرم!
۷۷. به خانمه گفتم: بچه تونو بگذارین روی وزنه تا ببینم چند کیلوئه؟ وقتی بچه رو گذاشت گفتم: الان ده کیلوئه. مادرش گفت: ده روی چند؟!

۷۸. یه دختر پنج شش ساله رو معاینه کردم و گفتم: احتمالا آپاندیسه ببرینش آزمایش. مادرش شروع کرد که: حالا براش یه دارو بنویسین اگه بهتر نشد میبریم. گفتم: نه همین حالا ببرین. خلاصه که به زحمت راضیشون کردم ببرنش. 

چند روز بعد آوردنش و گفتند: چون شما تشخیصتون خیلی خوب بود و فهمیدین آپاندیسه آوردیم بخیه هاشو هم خودتون بکشین! 

۷۹. نسخه مریضو که نوشتم همراهش گفت: حالا این داروها براش خوب هست؟! 

۸۰. به خانمه گفتم: اسهالتون خونی بود؟ گفت: توالت ما چراغ نداره!

۸۱. پیرمرده گفت: هفته پیش برای درد پام اومدم اینجا برام دارو نوشتین خوب شد. البته به خواست خدا خوب شد نه داروهای شما! 

۸۲. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: خیلی ممنون خدا عوضی بهت بده!

۸۳. خواستم برای مرده نسخه بنویسم که دیدم عکسش روی دفترچه هست اما اسمی که توی دفترچه نوشته شده اسم یه خانمه. بهش گفتم: انگار اسمتونو توی دفترچه اشتباه نوشتن. گفت: آره اسم خانممه. توی دفترچه اون هم اسم منو نوشتن. فکر کنم برای اینکه نتونیم دفترچه مونو به خونواده های دیگه بدیم!

۸۴. گلو یکی از بچه هارو نگاه کردم. به مادرش گفت: مامان بیا ببین چقدر بچه بستنی خوردن بعد آقای پارکی چوبهاشونو جمع کرده داده به دکتر!

۸۵. خانمه پسرشو آورده بود و گفت: توی کمرش یه لکه زده میخواین ببینین؟ گفتم: باشه. گفت: ببخشین که باید پشتشو بکنه بهتون!

۸۶. خانمه پرسید: این قرصهائی که میگن اشتها آورند، فقط اشتهارو بالا می برند یا وزنو هم بالا میبرند؟!

۸۷. پیرزنه گفت: این آزمایشو چند روز پیش اون دکتر چشم درشته برام نوشت حالا شما جوابشو میبینین؟!

۸۸. برای پیرزنه طبق دستور آزمایش کلی نوشتم. بعد شصتاد نوع قرص قند و فشار و ... ریخت روی میز و گفت: اینهارو هم میخورم. برام بنویس. شروع به نوشتن کردم که گفت: حواست باشه داروهارو ننویسی روی آزمایشها!

۸۹.  به خانمه گفتم: این دفترچه که مال خودتون نیست. گفت: نه هیچ داروئی نخوردم. دخترش گفت: میگن این دفترچه که مال شما نیست. آروم گفت: میدونم دارم حواس دکترو پرت میکنم!

۹۰. به پیرمرده گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: یه شکافت کامل!

۹۱. مرده گفت: همه شکمم از ناف به پائین درد می کنه. بی زحمت برام یه سونوگرافی از زیر ناف بنویس!

۹۲. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم. به مادرش گفتم: چند سالشه؟ همراهشون رو کرد به مادر بچه که ساکت سر جاش ایستاده بود و گفت: به کوتریموکسازول حساسیت داره؟ مادرش هم گفت: نه نداره! و بعد هردوشون ایستادند و به من خیره شدند!

۹۳. مرده با سرماخوردگی اومده بود و گفت: من توی شهر .... درست چسبیده به دیوار درمونگاه شبانه روزی زندگی می کنم. اما هربار مریض می شم میام اینجا چون به این درمونگاه اعتقاد پیدا کردم!

۹۴. به یه پسر هشت ساله گفتم: کجات درد می کنه؟ گفت: همون جائی از گلو که آدمو باهاش خفه می کنن!

۹۵. خانمه گفت: چند روزه که گوشم درد میکنه. شما اونقدر اطلاعات دارین که توی گوشمو ببینین؟!

۹۶. مشغول معاینه خانمه و گرفتن شرح حال ازش بودم درحالی که بچه دو سه ساله اش فقط تکونم میداد و درحالی که اسکناس توی دستشو به طرفم دراز کرده بود مرتبا میگفت: عمو! بیا پول!

۹۷. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشارتون میخوردین؟ گفت: از همون قرصها که یه خط وسطشونه!

۹۸. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. مگه قرص فشارتونو نمی خورین؟ گفت: چرا اما دکتر یه قرصهائی بهم داده که خیلی کوچیکند اصلا به درد نمی خورند!

۹۹. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: نمیدونم من سواد ندارم. گفتم: دیگه رنگشون که ربطی به سواد نداره که. گفت: من بی سوادم نشنیدی که میگن آدم بی سواد کوره؟!

پ.ن۱: دفعه اول که دوشهر از شهرستان ما به عنوان پایلوت پزشک خانواده شهری انتخاب شد برای اون دو درمونگاه اینترنت گذاشتند و وقتی پزشک خانواده ول شد قطعش کردند. وقتی برای بار دوم بحث پزشک خانواده شهری شروع شد اینترنت همه درمونگاه ها برقرار شد اما باز مدتیه که قطعشون کردند پس نتیجه میگیریم که همچنان خبری از پزشک خانواده شهری نیست!

پ.ن۲: بالاخره بقیه اضافه کار زمستون پارسالو گرفتم!

پ.ن۳: پنجشنبه گذشته درحین دانلود یه فایل اینترنتمون قطع شد و هرکار کردم وصل نشد. مودمو بردم نمایندگی سرویس دهنده اینترنتمون که گفت برو دوشنبه بیا دنبالش. دوشنبه زنگ زدم که گفتند مودمتون قابل تعمیر نیست. رفتم اونجا که مسئولش برای اینکه ایرادو نشونم بده مودممو وصل کرد به اینترنت خودش و گفت: انگار درست شده! مودمو آوردم خونه که دیدم همچنان اینترنت قطعه. زنگ زدم دفترشون که بالاخره یه نفرو فرستادند خونه و او هم بعد از کلی امتحان خط تلفن و ... زنگ زد دفترشون و گفت میشه خطشونو یه بار ریست کنین؟ ریست کردند و درست شد. آقای کارشناس هم فرمودند شرمنده ایراد از طرف ما بود!

پ.ن۴: این هم یه لینک از آموزش یکی از کارهائی که هیچوقت نتونستم راحت انجامش بدم!

پ.ن۵: از چند روز پیش همچنان میخوام برنامه سایت فیدلی رو نصب کنم که ظاهرا جایگزین گوگل ریدره اما هنوز موفق نشدم چون اصولا دانلود نمی شه!

پ.ن۶: با چندروز تاخیر روز ماما هم مبارک!


خاطرات (ازنظر خودم) جالب (۱۰۱)

$
0
0

سلام

۱. به مرده گفتم: بچه تون چش شده؟ گفت: چندروزه که سرماخوردگی بهم زده!

۲. به مرده گفتم از کی سرما خوردین؟ گفت: از دیروز یا پریروز یا پس پریروز!

۳. یکی از معتادان محترم اومد و براش سرم نوشتم. ازم پرسید: ببخشید میشه سرمو زد توی کیسه خون؟ گفتم: چی؟ گفت: من یه روز هرکار کردم رگ پیدا نکردم توش مواد بزنم دستمو گذاشتم اینجا (یه کم بالاتر از مچ دست) دیدم خیلی ضربان خوبی داره. سرنگو کردم توی کیسه خونی که اینجا بود به جای اینکه مواد توی سرنگ بره توی رگم خون از رگم اومد توی سرنگ!

۴. پیرمرده گفت: بی زحمت برام آزمایش قند و روغن بنویس!

۵. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: متوجه نمی شم. گفتم: میگم سرفه تون خلط داره؟ گفت: خب من که میگم متوجه نمی شم که از سینه ام خلط بیاد بیرون!

۶. خانمه گفت: اونقدر صدا توی گوشم میپیچه که انگار پرده گوشم اومده دم در!

۷. به مرده گفتم: گلوتون درد نمی کنه؟ گفت: واقعا؟ درد نمی کنه؟!

۸. خانمه شرح حالشو داد و گفت: ممکنه اثر داروی بیهوشی که برای سزارین بهم داده اند هنوز توی بدنم مونده باشه؟ گفتم: نه ربطی به اون نداره. موقع نسخه نوشتن گفتم: راستی بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه دیگه بچه هام همه شون بزرگند!

۹. دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!! 

۱۰. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: میشه توی یه برگ دیگه از دفترچه ام برای دوستم هم همین آزمایشو بنویسین؟!

۱۱. مرده گفت: چندروزه که احساس میکنم چشمم کمی زرد شده. میخوام برام آزمایش کبد بنویسین. اما میخوام هرچی آزمایش توی کبد هست بنویسینا. نمیخوام جوابشو بگیرم و برم پیش متخصص بگه کاش فلان آزمایشو هم نوشته بود!

۱۲. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: توروبه خدا آمپول ننویس!

پ.ن۱: هرسال از نمایشگاه کتابی که توی ولایت برگزار میشه چند کتاب میخرم که وقتی چندسال توی نوبت موندند بعد از دیدار سالیانه با دوستان قدیمی اونهائی که چندسال پیش خریدمو میخونم. امسال با توجه به اینکه موعد دیدار بعدی جلو افتاده فقط تونستم یه کتاب خیلی باریک و کوچیکو بخونم. کتابی که با خوندن صفحات اولش احساس کردم توی انتخابش اشتباه کردم و داستان متعلق به نوجوانانه اما هرچه به اواخر کتاب نزدیک شدم برام جذاب تر شد و اعتراف میکنم که در پایان کتاب چند دقیقه ای توی شوک بودم. مطالعه کتاب جنگل واژگون اثر سالینجر رو به همه جوانان بخصوص دختران جوان توصیه میکنم.

پ.ن۲: معلم عماد ازشون خواسته بود برای آماده شدن برای امتحان آخر سال از هر درس کتاب فارسی یه جمله بنویسن. عماد هم همه تلاششو میکرد که کوچکترین جملات هر درسو پیدا کنه. اما جالب ترین جمله ای که از یکی از درسها نوشته بود این بود: گفتم: «نه»!

پ.ن۳: باتوجه به تعطیلی قریب الوقوع گودر رفتم سراغ یه جانشین برای اون. اما نمیدونم چرا پیدا کردن جانشینی برای گودر برای من طلسم شده بود. نه برنامه فیدلی درست دانلود شد و نه جایگزین های دیگه مثلnetvibes ویا newsblur درست کار کردند. تا اینکه تصادفا اینجارو پیدا کردم.

خدائیش درحد گودر نیست اما برای رفع کتی بد نیست! فقط نمیدونم چطور میشه کدشو گذاشت توی وبلاگ.

احتمالا به زودی دوران بولد شدن لینک هائی که آپ کرده اند به پایان خواهد رسید.

 پ.ن۴: لازمه یه بار دیگه و این بار به صورت عمومی از کمکی که دوست خوب مجازی پزشک طرحی بهم کرد واقعا تشکر کنم.

فقط از ترس خوندن فامیل رمزدار شد!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (102)

$
0
0

سلام

۱. به خانمه گفتم: دارو چیزی به بچه تون دادین؟ گفت: بله! از دیروز تا حالا سه تا قاشق دیفن خورده! (با تکیه فراوان و تشدید روی هر دو حرف کلمه سه)

۲. ساعت دوازده و ربع شب مرده اومده بود و می گفت: از یک ماه پیش وقتی آرنجمو خم می کنم درد می گیره!

۳. به پیرمرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا اومدم دکتر. اما قرص هائی که بهم داد هیچ اهمیتی نداشت!

۴. پیرزنه گفت: از این فشارسنج های دیجیتال خریدم روزی بیست بار فشارمو باهاش میگیرم طوری نیست؟!

۵. خانمه گفت: من هیچوقت توی این درمونگاه نمیومدم اما هفته پیش دیدم یه نفر چهاردست و پا اومد اینجا و وقتی برگشت بیرون خوب شده بود حالا من هم اومدم!

۶. (۱۸+) خانمه گفت: میخواستم بیام اینجا پیش شما دیدم دفترچه ام برگ نداره مال دخترمو آوردم حالا میشه شما مال دخترمو پاره کنین؟!

۷. خانمه گفت: برام آزمایش حاملگی خون بنویسین. گفتم: آزمایشگاه اینجا این آزمایشو نداره. گفت: چرا خودم پرسیدم گفتند داریم. براش نوشتم. رفت و برگشت و گفت: نداشتن بی زحمت آزمایش ادرار بنویسین!

۸. خانمه گفت: بچه ام یه بار هم تشنج کرده. گفتم: تب کرد و بعد تشنج کرد؟ گفت: نه وقتی یکدفعه گرفتیمش زیر آب یخ تشنج کرد!

۹. به مرده گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا دهنم بو میده. الان من باهاتون حرف زدم خفه نشدین؟!

۱۰. پیرمرده با خانمش (که بعدا فهمیدم تازه با هم ازدواج کرده اند) اومدند. پیرمرده گفت: بی زحمت یه داروی خوب براش بنویس ۱۳۶۳ تا سکه براش هزینه کردم!

۱۱. به مرده که بچه شو با سرفه آورده بود گفتم: گلوش هم درد میکنه؟ گفت: نه ولی اشکالی نداره حالا گلوشو هم نگاه کن!

۱۲. خانمه گفت: میخواستم دندونمو بکشم دندونپزشک گفت برو فشارتو بگیر. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون ۱۴ است. خب برو به دندونپزشک بگو چند بوده!

پ.ن۱: شرمنده از همه دوستانی که نتونستن پست قبلو بخونن. دوستانی که اونو خوندن حتما بهم حق میدن که رمزدارش کردم.

پ.ن۲: باتوجه به اینکه پست قبل توسط خیلی از دوستان خونده نشد میخواستم زودتر آپ کنم که دیدم بلاگ اسکای داره خونه تکونی میکنه و امکانش نیست باز هم شرمنده. (هنوز به فرم جدیدش هم عادت نکردم)

پ.ن۳: امروز بالاخره کلید خونه جدیدو تحویل گرفتیم تا ببینیم کی اسباب کشی کنیم؟ حالا یه نفر بهمون گفته شما که آخرش خونه سه خوابه میخواین همین حالا اینو بفروشین و یه سه خوابه بخرین! نمی دونم این کارو بکنیم؟ نکنیم؟!

پ.ن۴: دارم شماره آخر سپیدو میخونم که توش نوشته: معاون وزیر بهداشت فرموده اند هر زن ایرانی باید پنج یا شش فرزند داشته باشد. عماد میگه: یعنی شما هم باید پنج یا شش فرزند داشته باشید؟ میگم: آره دیگه دستوره! تا چند دقیقه ای درحال نگاه کردن به اطراف خونه و لابد محاسبه محل قرارگیری هرکدوم از بچه ها بود!

پ.ن۵: امروز دونفر از کاندیداهای ریاست جمهوری ولایت ما هستن. با هم دعواشون نشه یهو؟!

اسباب کشی دوباره

$
0
0

سلام

الان درحال جمع آوری اسباب و اثاثیه منزل دارم این پستو مینویسم.

کلی برای پستی که میخوام امروز بنویسم نقشه کشیده بودم که ظاهرا امکانش نیست.

خلاصه که داریم از این خونه میریم.

امروز قرار بود برم پیش فروشنده خونه تا تلفن اون خونه رو به اسمم کنه و برم روش اینترنت بگیرم اما یکدفعه خودشو زد به اون راه و گفت من این شماره تلفنو لازم دارم!

خلاصه که درنهایت خط تلفنشو از اونجا برد و یه خط تلفن جدید برای من خرید که قرار شده یک هفته دیگه وصل بشه.

بدون تلفن هم که نمی شه برم دنبال گرفتن اینترنت پرسرعت.

پس تا دست کم یک هفته دیگه خداحافظ.

راستی یه چیز جالب.

نه به این خونه که توش هرروز دیش برون بود و نه به خونه جدید که براش دیش مرکزی گذاشتن برای سه تا ماهواره ای که اینجا هم میگرفتیم.

ببینم میتونم امشب افتتاحیه جام کنفدراسیونهارو مستقیم و بدون سانسور ببینم؟

سلام دوباره + داستانچه (6)

$
0
0

سلام سلام سلام

شرمنده که غیبتم این قدر طول کشید.

یه وقت فکر نکنین که هر هفته توی ولایت ما این قدر طول میکشه! 

الان دیدم یکی از دوستان نوشته چرا وبلاگمو عوض کردم! کی میگه عوضش کردم؟!!

اگه بخوام به طور کاملا خلاصه براتون بگم باید بگم ما خونه جدیدو با خط تلفنش خریدیم. اما درست همون روزی که رفتیم تا خط تلفنو بزنن به اسمم پسر صاحبخونه گفت: من این خطو وقتی دانشجو بودم روش اینترنت پرسرعت گرفتم و حالا که فارغ التحصیل شدم اگه بخوام از اول اینترنت بگیرم قیمتش خیلی گرون تره پس ما این خطو میبریم و به جاش برای شما یه خط تلفن جدید میگیریم.

یه خط تلفن برام خریدند که وصل کردنش یک هفته ای طول کشید. و بعد وقتی رفتم روش اینترنت بگیرم گفتند نمی شه چون روی خط PCM  هست!

دوهفته ای هم هرروز میرفتم مخابرات تا بالاخره PCM را از روی خط برداشتند و بعد اینترنت روش گرفتم.

توی محله قبل فقط یکی از سرویس دهنده های اینترنتی سرویس میداد و من مجبور بودم که از اونجا بگیرم اما این بار اول یه چرخی توی سرویس دهنده های مختلف زدم و ارزونترینشونو انتخاب کردم.

شاید باورتون نشه اما من از این به بعد با ماهی دو هزار تومن بیشتر از خونه قبل از اینترنتی استفاده میکنم که سرعتش چهار برابر اونجاست!

اما وصل شدن اینترنت هم از شنبه تا امروز طول کشید.

خلاصه که شرمنده.

دو سه بار هم خواستم با گوشی کانکت بشم که مدیریت مرکزیو باز میکرد اما کامنتهارو نه! احتمالا علتش فرم جدید بلاگ اسکای باشه.

توی اسباب کشی یکدفعه یه داستانچه توی ذهنم جرقه زد که توی ورد نوشتمش و حالا توی ادامه مطلب کپیش میکنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب هم برای پست بعد. شرمنده اما همین حالا کلی نظر از شما دارم که باید برم و تائیدشون کنم.

راستی حذف شدن لینکهای گوشه وبلاگ هم مال حذف شدن گوگل ریدره. فردا که شیفتم. انشاءالله شنبه درستش میکنم اما دیگه فکر نکنم بتونم جوری درستش کنم که با آپ کردن اسم وبلاگها بولد بشن.

راستی خدائیش فکرشو هم نمی کردم که بعد از این تعطیلی چند هفته ای هنوز این وبلاگ این همه بازدید کننده داشته باشه.

حسابی شرمنده ام کردین.

راستی رفتیم از آنت مرکزی استفاده کنیم که دیدیم یکی از سه تا دیش غیب شده!

ترجیح دادم یه دیش بگذارم توی حیاط مثل خان ازش استفاده کنیم!

خب تا عماد و آنی از بیرون نیومدند اون داستانچه رو هم بزنم توی ادامه مطلب! 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...]
Viewing all 217 articles
Browse latest View live




Latest Images